سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب مهتابی

30 رمز موفقیت و جملات آموزنده از مدیر عامل علی بابا

    نظر

30 رمز موفقیت و جملات آموزنده از مدیر عامل علی بابا

 

جملات به یاد ماندنی جک ما 

فهرست محتوا  پنهان 
1 جملات به یاد ماندنی جک ما، ثروتمندترین مرد چین
1.1 جملات مرد ثروتمند چین

 

علی بابا، شرکت بزرگ تجارت الکترونیک چینی توسط جک ما، رهبری کاریزماتیک و 18 دوست او در آپارتمان کوچکش در هانگزو در سال 1999 راه اندازی شده است.

اگرچه جک ما دیگر مدیرعامل علی بابا نیست، اما همچنان چهره شناخته شده این شرکت محسوب می‌شود. او نقل قول‌های به یاد ماندنی دارد که شاید بد نباشد مدام در ذهنتان مرور کنید.

ادامه مطلب...

14 روزش برای کسب آرامش و مبارزه با آدم های سمی

    نظر

14 روزش برای کسب آرامش و مبارزه با آدم های سمی

 

مقابله با آدم های سمی 

فهرست محتوا  پنهان 
1 مقابله با آدم های سمی
1.1 وارد بازی آنها نشوید
1.2 با او درگیر نشوید
1.3 به احساسی که در شما ایجاد می‌کنند توجه کنید
1.4 در مورد رفتارشان با آنها صحبت کنید
1.5 ابراز همدردی کنید، اما سعی نکنید آنها را اصلاح کنید
1.6 مقابله با آدم سمی: نه بگویید و کنار بکشید
1.7 یادتان باشد شما مقصر نیستید
1.8 خودتان را از دسترس او خارج کنید
2 وقتی نمی‌توانید از فرد سمی دوری کنیم، راهکار چیست؟
2.1 مرزهای شخصی‌تان را تعیین کنید
2.2 استراتژی خروج داشته باشید
2.3 روال خود را تغییر دهید
2.4 آنها را تشویق کنید تا کمک بگیرند
2.5 مقابله با آدم های سمی: آرامش خود را حفظ کنید

آیا می دانید قرار است از کجا پول دربیاوریم؟

    نظر

قرار است از کجا پول دربیاوریم؟ (بخش اول)

 

دو یا سه روز پیش، نگاهی به سازم انداختم. رویش یک وجب خاک نشسته بود. دلم به حالش سوخت. با دردسر و اقساط خریده بودمش. زمانی که به دستم رسید، از فرط هیجان خیس عرق شده بودم. ولی الان، مشغله‌ی زندگی از آن دوران (دو یا سه سال پیش) دورم کرده بود. دو یا سه روز پیش، ناراحت بودم و حس می‌کردم که عزت نفسم کم شده است (به خودم می‌گفتم این یکی را هم نتوانستی ادامه دهی). ولی امروز، در کلاس موسیقی ثبت نام کردم. راستش الان هم هیجان‌زده‌ام!

احتمالا شما هم چنین اشتیاق‌هایی در زندگی‌تان داشته باشید. نمی‌توانم اسمش را علاقه بگذارم؛ علاقه کسی را به حرکت وا نمی‌دارد. دوست دارم از انگلیسی‌زبان‌ها کمک بگیرم و کلمه‌ی «Passione» را به «اشتیاق» برگردانم. اشتیاق چیزی است که بدن‌مان را خیس عرق می‌کند، قلب‌مان را به تپش وامی‌دارد، موتورمان را روشن می‌کند، صبح از خواب بیدارمان می‌کند و به معنای کلمه، تبدیل به معشوق‌مان می‌شود.

ای آقا! نفس ما هم از جای گرم بلند می‌شود! تا جیب‌مان پر نباشد که نمی‌توانیم به علاقه‌ها فکر کنیم. بالاخره کلاسی که من ثبت‌نام کردم، ماهیانه سیصد هزار تومان پول می‌خواهد. اگر پول نداشته باشم که نمی‌توانم این هزینه را پرداخت کنم. حتی کرایه‌خانه هم ندارم و باید در خیابان بخوابم. البته در آن صورت هم مرگ به سراغم میاید؛ چون پول غذا ندارم.

  • آیا ممکن است با سازم پول دربیارم؟

قطعا بله. هزاران نفر در سراسر دنیا (حتی همین کشور خودمان) از موسیقی نان و بوقلمون شب‌شان را به دست میاورند.

فرقی ندارد که مثل «زاکربرگ» برنامه‌نویس باشید یا مثل «کیهان کلهر» در نوازش ساز (کلهر ساز را نمی‌نوازد، نوازشش می‌دهد) تبحر داشته باشید. کافی است چند سوال را به درستی پاسخ دهید تا راه پول درآوردن برای‌تان باز شود.

کیهان کلهر و نوازش سازش

  • سوال اول: من چه دردی از مردم دوا می‌کنم؟

با خودمان روراست باشیم؛ این که به اشتیاق‌مان پر و بال دهیم، باید دردی از کسی دوا کند تا پول درآوریم. این که من در خلوت خودم ساز بزنم، حال کسی را خوب نمی‌کند. مهم این است که چند نفر صدای ساز من را بشنوند و از آن لذت ببرند. در این صورت، من دردشان را دوا کرده‌ام. اجازه بدهید باز هم مثال زاکربرگ را بزنم؛ دردی که فیس‌بوک از من و شما دوا می‌کند.

فیس‌بوک، باعث می‌شود که من و شما دوستان جدیدی پیدا کنیم؛ چیزی که همه نیاز داریم. از همان زمان که توانستیم راه برویم و حرف بزنیم، با دیگران دوست شدیم و تا زمانی که بمیریم، دوستان‌مان بخش مهمی از زندگی‌مان را تشکیل می‌دهند. فیس‌بوک، توانست ما را با دیگران دوست کند. به بیان فنی، «ارزش پیشنهادی» کیهان کلهر حس زیبای موسیقی و ارزش پیشنهادی فیس‌بوک، حس خوب پیدا کردن دوستان جدید است.

  • سوال دوم: قرار است این درد، از چه کسی دوا شود؟

اگر به جای کیهان کلهر راجع به محسن چاووشی صحبت می‌کردم بند قبلی را طور دیگری می‌نوشتم. راستش سلیقه‌ام به محسن چاووشی آن‌قدرها نزدیک نیست؛ اصلا جزو مخاطبانش قرار نمی‌گیرم. کیهان کلهر درد من را دوا می‌کند، ولی محسن چاووشی خیر.

با فیس‌بوک هم آن‌قدرها مانوس نیستم. بسیاری از دوستانم را در گوگل‌پلاس پیدا کردم و وقتی وارد فیس‌بوک می‌شوم، از حجم شایعه و حرف‌های سطحی به ستوه میایم.

کیهان کلهر و فیس‌بوک، هرکدام مشتری‌های خودشان را دارند؛ مشتری‌هایی که من جزو آن‌ها نیستم. به بیان تخصصی، من جزو «بخش‌های مشتری» فیس‌بوک و کیهان کلهر نیستم.

  • سوال سوم: قرار است از چه طریقی، ارزش پیشنهادی را به دست مشتری برسانیم؟

چه بخواهید در کنسرت کیهان کلهر شرکت کنید، چه آلبوم‌هایش را از بازار بخرید و چه از سایت‌های مثل «بیپ تونز» یا «آی‌تونز» به موسیقی‌اش گوش بدهید، از هنرش استفاده می‌کنید. کیهان کلهر، خانه به خانه نمی‌چرخد و برای افراد ساز نمی‌زند. یک بار در استودیو می‌نشیند، کارش را ضبط می‌کند و چند ماه بعد، همه‌مان در خانه آن کار را می‌شنویم. اگر هم بخواهد زنده اجرا کند، چند صد نفر بلیط کنسرتش را می‌خرند تا بتوانند از موسیقی‌اش استفاده کنند.

بالاخره هر کاری که بخواهیم برای مشتری انجام دهیم، از کانال یا راهی انجام می‌شود. پزشک از طریق مطبش بیماران را مداوا می‌کند، فیس‌بوک با سایت و اپلیکیشن‌اش مردم را به هم وصل می‌کند و کیهان کلهر، از طریق بازار آلبوم‌های موسیقی و کنسرت‌هایش برای مردم ساز می‌زند. باز هم به بیان تخصصی، «کانال‌های کسب و کار» راه‌هایی هستند که قرار است ارزش پیشنهادی، به دست مشتری برسد.

این نوشته، بخش‌های دیگری هم خواهد داشت. بنابراین پیشنهاد می‌‌کنم که با ما همراه باشید.

پانویس: در نظر داشته باشید که فیس‌بوک چندین ارزش پیشنهادی مختلف دارد و با همین یک مورد کسب و کارش را نمی‌چرخاند. ما هم رشته‌ای از مثال‌ها را آوردیم که موضوع بهتر جا بیافتد. قضیه‌ی فیس‌بوک را بعدا، به طور مفصل برای‌تان باز خواهیم کرد و به عنوان نمونه‌ای مطالعاتی بررسی‌اش خواهیم کرد.

یک اصل مهم مشتری‌محوری که اغلب فراموش می‌شود/ یادداشت علی اکبر قزوینی

 

khalaghiyat66

آن‌هایی که دستی در عکاسی طبیعت و به طور خاص عکاسی از حیات وحش دارند، می‌دانند که برای گرفتن یک عکس خوب، بردباری فراوانی باید داشت. خیلی وقت‌ها ما عکس زیبای یک پرنده، ژست پُراُبهت یک شیر، لحظه پرواز یک جغد در شب، نگاه نافذ یک عقاب، ارتباط زیبای یک پروانه و گل، زوزه کشیدن یک گرگ در هوای سرد و… را می‌بینیم و ممکن است تصور کنیم عکاس دوربینش را برداشته و نزدیک اقامتگاه این جانوران رفته و کمی قدم زده و سوژه را دیده و لنز را نشانه رفته و کلیک… شاتر را زده و عکس منحصر به فرد خود را ثبت کرده است. اما در 99 درصد موارد، داستان این‌گونه نیست.
یک عکاسِ خوبِ حیات وحش، یک رفتارشناس خوب است؛ کسی‌ست که رفتار و الگوهای زیستی و خوراکی و شکار جانوران را می‌شناسد. این‌ها را در کتاب خوانده، در فیلم‌ها دیده، از تجربه عکاسان دیگر استفاده کرده، دانشِ رفتارشناسان جانوری را به کار گرفته و تجربه‌های خودش را هم به آن‌ها افزوده است.
برای گرفتن عکسی از یک پرنده، عکاس شاید ناگزیر شود کومه‌ای برپا کند و خودش و دوربینش را با شاخه و برگ درختان بپوشاند و نزدیک برکه‌ای شود و برای پرندگان خوراک بریزد و صبر کند تا پرندگان از راه برسند و او بتواند لحظه‌های استثنایی را شکار کند.

فروشنده مترادف با عکاس شکیبا

شاید عکاس ناگزیر شود دوربینش را به چهارچرخه‌های کوچکِ دارای کنترل از راه دور ببندد و آن را نزدیک جانوران خطرناک بفرستد و صبر کند تا آن‌ها با این وسیل? عجیب خو بگیرند تا بتواند واکنش‌های آن‌ها و الگوهای زندگی‌شان را ثبت کند.
عکاس ممکن است در سرما و گرما، در بلندی و پستی، در خشکی یا در آب، منتظر بماند و تماشا کند تا بتواند عکسی ماندگار بگیرد. او حرف نمی‌زند، شلوغ‌ بازی لاک زدن آنلاین درنمی‌آورد، هول نیست، نیامده که فقط چند شاتِ گذری بگیرد و برود. او به حرفه‌اش عشق می‌ورزد و آنچه شاید دیگران رنج می‌دانند، برای او عینِ خودِ گنج است. و قطعا هر کسی نمی‌تواند یک عکاس خوب حیات وحش شود اگر آن ویژگی‌ها و این عشق را نداشته باشد.
داستان یک فروشنده کاربلد، یک فروشنده حرفه‌ای، یک فروشنده نابغه و یک فروشنده عاشق هم مثل داستان عکاس‌هایِ شکیبایِ حیات وحش است. فروشنده‌ای که عجول است، زیاد حرف می‌زند، به خواسته مشتری توجه ندارد و فقط به لحظه نهایی و گرفتن پول از مشتری فکر می‌کند، ممکن است موفق شود مشتری‌های گذری را به دام بیندازد، اما هرگز نمی‌تواند یک فروش پایدار و خریداران وفادار داشته باشد.

داستان یک خرید
اجازه بدهید داستانی برای‌تان تعریف کنم. سال‌ها پیش که می‌خواستم نخستین گوشی تلفن همراهم را بخرم، با یک کیف سامسونت در دست (که آن روزها معمول‌تر از دست گرفتن کیف چرمی یا کوله‌پشتی یا کیف لپ‌تاپ بود) راهی خیابان جمهوری تهران شدم. از قبل و با جست‌وجوهای اینترنتی، می‌دانستم که چه مدلی را می‌خواهم بخرم و یک بار هم قبلا گشتی در فروشگاه‌ها زده بودم و آن مدل را از نزدیک دیده بودم و می‌دانستم که مدل اصلی و غیرتقلبی چه ویژگی‌هایی دارد. کلِ پول همراهم بود و قصدم برای خرید، قطعی.

به هر روی، وارد یکی از فروشگاه‌هایی شدم که آن مدل را پشت ویترین داشت. درباره گوشی و قیمتش که سوال کردم، فروشنده نگاهی به من و به کیف سامسونت انداخت و چشم‌هایش از آن برق‌های شیطانی زد؛ و نخستین پرسشش این بود: «چند تا می‌خواهی؟» او، دامَش را از پیش پهن کرده بود؛ کم مانده بود از پشت کانتر بیرون بیاید و بازوی مرا بگیرد و مجبورم کند به خرید. دلم نمی‌خواست لحظه‌ای دیگر فضای آن مغازه را تحمل کنم. در حال بیرون آمدن، صدای فروشنده را شنیدم که میگفت: «تخفیفِ خوب هم می‌دهیم‌ها!» توی دلم گفتم اگر مجانی هم بدهی، از تو نمی‌خرم!
فروشگاه بعدی، فروشنده نازنینی داشت که قصد نداشت چیزی را با تحمیل بفروشد. نیتش، به‌درستی، خدمت بود. با لبخندی از من استقبال کرد، از پشت کانتر بلند شد و خوش‌آمد گفت. پرسش‌های مرا جواب داد و اجازه داد که خودم با فراغ خاطر، به این نتیجه برسم که می‌خواهم همین گوشی را و از همین فروشگاه بخرم. او چیزی به من نفروخت؛ گذاشت خودم به خودم بفروشم. یک فروشنده نابغه که عشق به کارش دارد، همیشه همین کار را می‌کند.
به قول مولانا: «دامی و مرغ از تو رمد/ رو لانه شو رو لانه شو!» فروشنده مغازه نخست، درگیر پیشداوری‌های خودش بود و فقط به مبلغی فکر می‌کرد که تا آخر روز قرار بود وارد دخلش شود. او دام بود. و پرنده از دام می‌هراسد و می‌رمد. حتی اگر یک بار ناخواسته اسیر دام شود و رها شود، بار دیگر به آن‌جا برنمی‌گردد و دیگران را هم برحذر می‌دارد از رفتن به سوی آن دام. اما فروشنده دوم، آشیانه‌ای مهیا کرده بود که پرندگان در آن‌جا احساس آرامش می‌کردند. او هول نبود و مثل یک عکاس حرفه‌ای حیات وحش، می‌دانست کِی باید دکمه شاتر را بزند.

یک داستان شیرین‌تر
دوست دارید داستانی دیگر برای‌تان بگویم؟ سال گذشته، برای خرید عینک آفتابی راهی خیابان فلسطین شدم. نه از قبل اطلاعی از قیمت‌های شگفت‌انگیز! عینکها داشتم و نه مدل خاصی در ذهنم بود. به چند مغازه سر زدم، مدل‌های مختلف را امتحان کردم و قیمت گرفتم. بعضی فروشنده ها بااکراه مدل‌ها را برای امتحان می‌آوردند؛ بعضی‌ها هنوز من چیزی درباره قیمت نپرسیده، ناشیانه قیمت را می‌گفتند؛ بعضی‌ها سرشان به مشتری دیگری گرم بود و باید سوالی را دو سه بار می‌پرسیدی تا جواب دهند… و در میان آن‌ها، فقط یکی بود که با مشتری ــ‌که من باشمــ مثل یک «پرنس» رفتار کرد.

مثل همان فروشنده موبایل، لبخند بر لب داشت و خوش‌آمد گفت. با چند پرسشِ حرفه‌ای، حدود سلیقه مرا دریافت. مدل‌هایی را پیشنهاد کرد و گذاشت آن‌ها را ــ‌انگار که متعلق به خودم باشد‌ــ امتحان کنم. بی‌آن‌که پرحرفی کند، درباره ویژگی‌های خاص عینک‌ها اطلاعات داد و مهم‌تر از همه، در رفتارش نشانه‌ای از هول بودن، یا نشانه‌ای از ترس‌ ــ‌که نکند با این همه وقت گذاشتن، من عینک را از او نخرم!ــ وجود نداشت؛ و همین به من آرامش بیشتری می‌داد.

پس از اینکه بررسیهایم را انجام دادم و از یک مدل عینک خوشم آمد، چون آن لحظه قصد خرید نداشتم، تشکر کردم. و فروشنده، اصلا نشانهای بروز نداد که از نخریدنِ من ناراحت شده است. انگار که خرید کرده باشم، تا دم در هم من را بدرقه کرد. و من، بدون این‌که کارتی هم از او بگیرم، چهره‌اش و مغازه‌اش را به خاطر سپردم تا وقتی قصدم برای خرید نهایی شد، به همان‌جا مراجعه کنم و دو ماه بعد، یکراست به همان مغازه رفتم، بی‌آن‌که فروشنده مرا به یاد داشته باشد همان برخوردهای خوب را دریافت کردم و خریدم را انجام داد.
او دام پهن نکرده بود، آشیانه ساخته بود؛ و پرنده به آشیانه‌اش بازگشت!



7 نکته اصلی برای افزایش موفقیت رویایی در فروش تلفنی

    نظر

7 نکته اصلی برای افزایش موفقیت رویایی در فروش تلفنی

 

7 نکته برای افزایش موفقیت در فروش تلفنی

جدیدترین یادداشت برایان تریسی

به سختی می‌توان با برخی از مشتریان تلفنی کنار آمد. برای همین وظیفه شماست که مشتری را قبل از شروع فرآیند فروش آماده کنید؛ حال این فروش چه تلفنی باشد، چه حضوری.

شاید در ابتدا فرآیندی که در این مقاله آمده، برایتان طولانی و دشوار جلوه کند؛ به خصوص اگر به آن عادت نداشته باشید.

من با مشتریان تلفنی زیادی تماس گرفته‌ام و می‌خواهم به شما نشان دهم که چطور این فرآیند را به خوبی و در کمال سادگی طی کنید.

در ادامه هفت نکته را خاطرنشان می‌کنم که برای افزایش موفقیت در فروش تلفنی ضروری هستند.

  • تمام سوالاتی که مطرح می‌کنید خطاب به مشتری باشند، نه خودتان.

در اولین تماسی که با مشتری برقرار می‌کنید، تمام توجه و سوالات خود را معطوف به خود مشتری کنید. در مورد خودتان، شغلتان و شرکتتان صحبت نکنید.

به یاد داشته باشید که الان وقت، وقت آنهاست، نه شما. فروش مشتری‌محور، حرفه‌ای‌ترین نوع فروش است و فروش حرفه‌ای زمانی صورت می‌گیرد که شما با مشتری در مورد نیازها و خواسته‌هایش صحبت کنید.

  • تمام سوالات خود را از قبل مشخص کنید.

اطلاعات بیشتر‌= فروش بیشتر

در فروش تلفنی هرچه بیشتر بتوانید از مشتری اطلاعات بگیرید، راحت‌تر خواهید توانست صلاحیت مشتری را بررسی کنید و محصول خود را به فروش برسانید.

به همین خاطر است که سوال پرسیدن از اهمیت زیادی برخوردار است. سوالات شما باید از قبل با دقت مشخص شده و به ترتیب کلی به جزئی قرار گرفته باشند.

شما باید یاد بگیرید که با وقت گذراندن با مشتری‌های خوبتان محصولتان را نیز به فروش برسانید.

  • از متن‌های از پیش‌نوشته‌شده به صورت جدی دوری کنید!

زمانی که پاسخ مثبتی از مشتری در مورد سوالات اولیه خود گرفتید، بهتر است سوالاتی در مورد کسب‌و‌کار، بازار، بودجه و… از مشتری بپرسید. در بسیاری از مواقع مشتریان به امید گرفتن راه حلی مناسب حاضرند این اطلاعات را به شما بدهند. برای اینکه بتوانید از مشتری اطلاعات بگیرید، می‌توانید از یکی از سوالات آغازکننده زیر کمک بگیرید:

  • اگر می‌توانستید به شکلی جادویی سه تا از مشکلات کسب‌و‌کارتان را حل کنید، چه مشکلاتی را انتخاب می‌کردید؟
  • اگر می‌توانستید موقعیتی شگفت‌انگیز برای کسب‌وکارتان فراهم کنید، چه موقعیتی را انتخاب می‌کردید؟
  • من می‌خواهم یک ملاقات شخصی با شما داشته باشم تا در مورد مشکلات کسب‌وکارتان و کمکی که محصول ما می‌تواند به شما بکند، با شما صحبت کنم. چهارشنبه ساعت دو بعد‌از‌ظهر چطور است؟

همیشه به یاد داشته باشید که فروش تلفنی و فروش به طور کلی باید بسیار شخصی‌سازی شده باشد. شما باید به مشکلات و نیازهای هر مشتری به طور جداگانه رسیدگی کنید.

به این شکل است که خواهید توانست با مشتری ارتباط برقرار کرده و این ارتباط کاری را حفظ کنید. اگر بخواهید از متن‌های از پیش‌نوشته‌شده استفاده کنید، این ارتباط شخصی جلوه نخواهد کرد و این دقیقا چیزی است که باید از آن دوری کنید.

  • در اولین تماس مشتری را خسته نکنید.

اگر برای اولین بار دارید با مشتری تماس تلفنی برقرار می‌کنید، باید دست خالی با او طرف شوید. یعنی به جای اینکه در اولین تماس مشتری را در سیل عظیمی از اطلاعات غرق کنید، فقط کمی در مورد کسب‌و‌کار و محصولاتتان با او صحبت کنید.

اگر مشتری علاقه نشان داد و مایل بود اطلاعات بیشتری در این زمینه کسب کند، می‌توانید بقیه اطلاعات را نیز به او بدهید.

  • سعی نکنید در اولین بار تماس تلفنی چیزی به مشتری بفروشید.

در اولین تماس تلفنی‌تان هرگز نباید سعی در فروش چیزی داشته باشید.

روی گردآوری اطلاعات متمرکز شوید. باید در ابتدا با مشتری گفت‌وگو کنید و سوالاتتان را بپرسید؛ مگر آنکه محصولی که می‌فروشید، ارزان قیمت بوده و نیاز به تفکر زیادی نداشته باشد. یادداشت‌برداری کنید و به مشتری بگویید باز با او تماس خواهید گرفت.

سعی کنید با مشتری ارتباط برقرار کنید و رفتاری مهربان و دوستانه داشته باشید.

  • آرامش مشتری را حفظ کنید.

هرچه مشتری به مدت طولانی‌تری آرامش خود را حفظ کند، و هرچه رویکرد بازتری نسبت به شما داشته باشد، احتمال بیشتری دارد که بتوانید در طولانی‌مدت رابطه کاری‌تان را با او حفظ کنید.

یکی از اولین شرط‌ها در فروش تلفنی این است که خودتان آرامش داشته باشید و این آرامش را به مشتریان نیز منتقل کنید.

  • دقیقا بدانید که مشتری چرا باید از شما خرید کند.

هر مشتری دلیلی دارد که او را وادار به خرید می‌کند. شما باید این دلیل را بشناسید.

در آن واحد ترس یا تردیدی نیز وجود دارد که مانع از خرید مشتری می‌شود. این را نیز باید شناسایی کنید. این اولین وظیفه شما در اولین تماس تلفنی است. باید صلاحیت مشتری را بسنجید و متوجه شوید که دلیل خرید اصلی و عمده‌ترین ترس یا تردید او چه چیزهایی است.

این هفت نکته فروش تلفنی را در کار خود اعمال کنید تا میزان فروشتان را افزایش داده، مشتریانی دائمی به دست آورده و در نتیجه به درآمد بیشتری برسید.


شرح 5 جریان بازاریابی در غالب جهان

    نظر

شرح 5 جریان بازاریابی در غالب جهان. بازاریابی در معنای واقعی خود به معنای برقراری ارتباط با مشتریان

به امید فروش محصول یا خدماتی به آنهاســت.
با این حال، بازاریابی همیشه با پیداکردن روش های عجیب و پیچیده ای عجین شده
که باید به وسیله آنها مشتری را ترغیب به خرید کرد.
در این دنیایی که تحت تاثیر شــبکه های اجتماعی قرار گرفته،
روش بازاریابی نیز به روشی جزیی نگر و پیشرفته تبدیل شده است.
اما کماکان قدرتمندترین روش های بازاریابی روش های انسان محور هستند.
بزرگترین جریان های بازاریابی ســال جدید به بازاریاب ها کمک می کنند
تا ارتباط بیشــتری با مصرف کننــدگان برقرار کنند
و دسترسی شان را به مشتری افزایش دهند.
این تاکتیک ها به مذاق هر انسانی خوش خواهد آمد
و به این ترتیب، به بازاریاب ها اجازه می دهند
تا کمپین ها و مکلاماتی دقیق برقرار کنند
و با مشتریان خود ارتباط احساسی داشته باشند.

  1. فرد تاثیرگذار مورد نظر خود را انتخاب کنید.

    ما هم اکنون در اوج بهره وری از بازاریابی از ســوی افراد تاثیرگذار قرار داریم.
    اگرچه این افراد تاثیرگذار همیشه یکی از عناصر اصلی انــواع بازاریابی بودند،
    اما اوضاع در حال حاضر به شــکلی دارد پیش می رود که آنها به کارآمدترین
    روش دسترسی به مشتری و مراجعه کنندگان تبدیل شده اند.
    و این موضوع به ویژه در شبکه های اجتماعی صادق است.
    بازاریابی به وسیله افراد تاثیرگذار به برندها این فرصت را می دهد
    تا نوعی بازاریابی دهان به دهان ایجاد کنند؛
    آن هم به ویژه از سوی افرادی که مخاطبان خاص خود را داشته
    و مورد تحسین آنها قرار دارند.
    این شخصیت های تاثیرگذار موقعیت های زیادی در اختیار بازاریاب ها قرار می دهند.
    زمانی که این افراد تاثیرگذار به درستی و به شکلی موثر مورد استفاده قرار بگیرند،
    روشی عالی برای ایجاد مخاطب و مشتری بیشتر به حساب می آید.

  2. لایو اســتریمینگ (پخش زنده) و داستان سرایی تصویری را تجربه کنید.

    فایل های ویدئویی به ســرعت با مخاطب ارتباط برقرار می کنند
    و احســاس و پیام فرستنده را خیلی ســریع به گیرنده منتقل می کنند.
    همچنین خیلی بیشــتر از متن در ذهن مخاطب باقی می مانند.
    ویدئوهای پخش زنده یا لایو اســتریمینگ به شــما اجازه می دهد
    تا این کار را به سادگی انجام دهید.
    سایت های اشتراک گذاری فایل های ویدئویی مانند یوتیوب را در نظر بگیرید؛
    مخاطبان این شبکه از ماه مارس سال 2014 حدود 40 درصد افزایش پیــدا کرده اند
    و در حال حاضر یک میلیارد نفر به طور مرتب از یوتیوب اســتفاده می کنند.
    فیس بوک خیلی زود با ایجــاد امکان پخش ویدئوی آنلاین
    در ماه آوریل ســال گذشته، این جریان را به کار گرفت.
    این ابزار به هرکسی این امکان را می داد
    که به ســادگی بتواند از امکان پخش زنده اســتفاده کند.
    در ماه اکتبر کمپینی از طریق فیس بوک ایجاد شد
    که به وســیله یک گوشی تلفن همراه و قابلیت جدید فیس بوک،
    یعنی لایو اســتریمینگ، محتوای جالبی تولید و پخش شد.
    این کمپین بســیار تاثیرگذار بود و به همه مردم آموزش می داد
    که چطور هر کسی می تواند با استفاده از این برنامه، محتوای جالب و تاثیرگذاری ایجاد کند.

  3. برای محتوای موجود در شبکه اجتماعیتان تاریخ انقضا قائل شوید.

    طرفداران اســنپ چت می دانند
    که ارسال پیام های خودمخرب زمان دار جذابیت های خاص خود را دارد.
    دامنه توجه کوتاه نسل زد تولید محتوای اجتماعی زمــان دار را توجیه می کند.
    عنصر »فوریت« در میان تمام نوتیفیکیشــن های شبکه های مختلف اجتماعی خودنمایی
    و توجه کاربر را به خود جلب می کند.
    قانون ساده ای در پس این موضوع وجود دارد:
    یا الان نگاه کن، یا هیچ وقت!
    اگرچه این موضوع باعث رقابتی جلوه کردن
    و اصالت بخشیدن به پیام تبلیغاتی می شود،
    اما اســتفاده از آن ممکن است برای بازاریاب ها مشکل باشد.
    برندهایی که توانسته اند از این موضوع به نفع خود بهره ببرند،
    متوجه شده اند که سود زیادی در آن هست.

  4. شخصی سازی را به اولویت تبدیل کنید.

    حجم تبلیغــات روزانــه ای که در دســترس مخاطبان قرار می گیرد،
    باعث شــده که آنها نســبت به این آگهی ها حســاس شــوند،
    آنها را نخوانند، پاک کنند یا حتی جلوی ورودشــان را نیز بگیرنــد.
    هدف گیری مخاطبان به صورت شــخصی روشی است که بازاریاب ها می توانند
    به وسیله آن در میان سیل تبلیغات بهتر دیده شوند.
    بــرای اینکــه به عنــوان یــک بازاریــاب توجه مصرف کنندگان را به خود جلب کنید،
    باید با محتوایی شخصی سازی شده و مرتبط به سوی مشتری بروید.
    این یعنی اســتفاده از تاکتیک های بازاریابی ای
    که دقیقا به خواسته ها و افکار مشتریان می پردازد.
    بررسی عادات خرید، علایق و تاریخچه سفارش های مشــتری نکته ای کلیدی
    در تولید اســتراتژی های بازاریابی شخصی سازی شده برای مشتریان است.

  5. -بازاریابی را به شــکلی اتوماتیک انجام دهید.

    اتوماتیک سازی بازاریابی با نرخ رو به رشدی در حال افزایش است.
    در حال حاضر 71 درصد از شرکت ها در حال اســتفاده از این تکنولوژی هستند.
    همانطور که از اســمش پیداســت،
    اتوماتیک سازی بازاریابی یعنی اســتفاده از پلت فورم های بازاریابی طراحی شــده
    برای انجام کارهای تکراری به صورت اتوماتیک.
    این مجموعه ابزار شامل راه حل هایی برای بازاریابی ایمیلی،
    بازاریابی شــبکه های اجتماعی، پیامکی و تبلیغات دیجیتالی می شود.
    اپلیکیشــن هایی ماننــد Marketo و Hubspot هوشــمندتر و ارزانتر شــده اند.
    بــه همین خاطر می تــوان آنها را یکی از ابزارهــای واجب در مقوله بازاریابی نامیــد.
    در حقیقت، 91 درصد از موفقترین بازاریاب ها موافقند که اتوماتیک سازی
    بازاریابی در موفقیت کلی کانال های بازاریابیشان بی تاثیر نبوده است.

    دیپ پاتل/ مترجم: شادی حسنپور/

7 ویژگی برتر برندهای موفق، این‌ها هستند

جری‌مک‌لافین معتقد است برند یا نمانام ادراک ذهنی آدم‌ها از شما، یک محصول، یک خدمت، یک سازمان، یک انگیزه و هدف، یا یک ایده است.

با توجه به حجم رقابتی که این روزها بیش‌تر صنایع با آن روبرو هستند، شاید چیزی مهم‌تر از این نباشد که از رقابت بیرون بروید و با برندسازی راهبردی یک شخصیت بی‌همتا و یک گزاره‌ی ارزشی را خلق کنید. هیچ‌کس تردید ندارد که عرضه‌ی کالاها و ارائه‌ی خدمات کیفی از اهمیت برخوردار است، ولی برندسازی موثر غالبا مهم‌ترین کاری است که لازم است کسب و کارها برای رسیدن به رشد و شکوفایی انجام دهند.اجازه دهید ویژگی‌های مشترک برندهای موفق و کامیاب را بررسی کنیم تا بر آن اساس شما نیز بتوانید برند خودتان را بسازید. 

1) شناخت مخاطب

بهترین برندها یا نمانام‌ها شناخت کاملی از خصوصیات جمعیتی بازار هدف و علایق و شیوه‌ها و ابزارهای ارتباط‌گری آنان دارند. به استثنای ابرشرکت‌های زنجیره‌ای مثل وال‌مارت، اکثر کسب و کارها به دنبال مخاطبان هدف مخصوصی هستند. شناخت بازار هدف از آن رو اهمیت دارد که ضمن حفظ هویت کلی یک برند زمینه را برای رساندن صدا به مشتریان و دسترسی به کارزار تبلیغاتی، فراهم می‌کند و در عین حال به خلق یک پیوند انسانی و ارگانیک بین شرکت و مخاطبانش کمک می‌کند.

پر واضح است که نمی‌توان همه‌ی سلایق را پاسخ داد. به همین دلیل تلاش برای جلب رضایت همه (به‌عبارتی نادیده‌انگاری مفهوم یک بازار هدف) می‌تواند معکوس عمل کند و عملا باعث شود برند یک شرکت تضعیف شود و شکست بخورد. یافتن رهیافت برندسازی درست در وهله‌ی نخست مستلزم شناخت بازار هدف است.

 2) بی‌همتایی (یا منحصربه‌فردی)

یک هویت یا شخصیت برند مستلزم وجود چیزی متمایز و مشخص است. برای نمونه ، اپل را در سراسر جهان به خاطر محصولات خلاقانه و نیز جاذبه‌ی زیباشناسی و مینی‌مالیستی(ابزارک‌سازی) می‌شناسند. پیتزا دومینو مجبور بود که به مشتریانش تضمین بدهد که پیتزاهایشان تا 30 دقیقه خواهد رسید و در غیر این‌صورت مجانی هستند.شرکت تامس(TOMS) برای ایجاد جاذبه‌ی فروش به ازای خرید هر جفت کفش یک جفت کفش را به رایگان به کودکان نیازمند اهدا می‌کند. خلق یک شخصیت یا هویت در عرصه‌ی  اقتصاد و دنیای کسب و کار به یک ایده‌ی انقلابی نیاز دارد. به عبارتی دیگر مستلزم چیزی مشخص و خاص است که آن را از رقبا متمایز کند. در دنیای واقع، وجود یک شرکت فقط با یک بازی مدل لباس السا آنلاین شگرد و قابلیت منحصر به فرد امکان‌پذیر است مشروط بر آن که آن شگرد واقعا خوب باشد. به محض این که شرکت به آن شگرد پی ببرد بهتر است روی آن متمرکز شود و به موقع آن را عرضه و معروف کند. آیا می‌دانید کدام محصول، خدمت یا جاذبه‌ی فروش بی‌همتا در توان و استعداد شرکت شما وجود دارد؟ اگر نمی‌دانید بهتر است از همین حالا راهبرد برندسازی خود را آغاز کنید.

3) اشتیاق

با این که در کوتاه‌مدت می‌توان یک برند را بدون اشتیاق ساخت، ولی حفظ و ماندگاری آن در بلند مدت امکان‌پذیر نیست. وقتی شما گذشته‌ی آدم‌های بسیار موفق مثل استیوجابز را بررسی می‌کنید می‌بینید که همه‌ی آنان یک شور و شوق یا اشتیاق وصف‌ناپذیر داشتند که آنان را به حرکت وامی‌داشت تا سخت کار کنند و مداوما به افتخار و کامیابی دست یابند. آن اشتیاق به تعصب، حمیت، و لذت ناب می‌انجامد، که به انسان‌های دیگر نیز سرایت می‌کند.
مشتریان اغلب فقط نسبت به یک محصول یا خدمت تعصب و وفاداری نشان می‌دهند، که این علاقه مندی به نوبه ی  خود به تبلیغات و ارجاعات شفاهی می‌انجامد. اشتیاق و عشق وافر هم‌چنین به شرکت‌ها کمک می‌کند که در برابر مشکلات و شداید مقاومت کنند.

4) یکسانی

وقتی مشتریان برای تکرار خرید به یک شرکت یا محصولات و خدمات آن مراجعه می‌کنند معمولا انتظار دارند همان سطح کیفیت را که اولین‌بار تجربه کردند دوباره دریافت کنند. رستوران‌ها و کیفیت غذاها و خدمت‌شان بهترین مثال از این دست است. آدم‌ها دوست ندارند از شرکتی خرید کنند که نمی‌توان به یکسانی یا ثبات کیفیت آن اتکا کرد. با این که اکثر صنایع از رقبا و رقابت اشباع شده‌اند ولی نداشتن ثبات یا یکسانی کیفیت می‌تواند دلیل کافی برای مشتریان باشد تا از جاهای دیگر خرید کنند.

به همین دلیل است که اهمیت دارد یک استاندارد کیفی معینی برای محصول یا خدمت رعایت شود، مک دانلدز مثال بارزی از یک برند است که یکسانی و ثبات رویه‌ی شگفت‌انگیز و کم‌نظیری را به نمایش می‌گذارد. این قدرت برتر صنعت تغذیه‌ی فوری به مشتریان پر و پا قرصش منویی از غذاها را عرضه می‌کند که در سراسر جهان یک دست و یکسان است. تفاوتی ندارد که یک نفر غذایش را در فلوریدا یا چین سفارش ‌بدهد چون اطمینان دارد که بیگ‌مک در همه جا طعم و مزه‌ی یکسان دارد.

5) رقابت

رسیدن به سطح برتر جهان کسب و کار به هیچ وجه کار آسانی نیست. برای آن که یک برند بتواند نامی را برای خود بسازد لازم است اعضای تیم در رقابت کامیاب شوند و دائما در جنب و جوش باشند که بهتر بشوند. این اصل اساسی جوهره‌ی کتاب سیهاکز کوچ پیت کارول، با عنوان “همیشه برنده”، و نیز روش مدیرت تیم توسط وی است.
هیچ‌یک از بازیگران اصلی هر صنعتی به امید مصرف‌کنندگان‌شان نمی‌نشینند. برعکس، آنان دوست دارند بدون خستگی در راستای برندسازی، و بهینه‌سازی برندشان آن قدر تلاش کنند تا از انتظارات مصرف‌کنندگان پیشی بگیرند. نتیجه‌ی نهایی می‌تواند یک برند باشد که به طور مداوم در راس و فراز صنعت جای دارد.

6) معرفی

بخش بزرگ دیگری که به عنوان یکی از ویژگی‌های برندهای متمایز و موفق شناخته شده است توانایی دسترسی به مصرف‌کنندگان از طریق چند کانال اطلاع‌رسانی و ارتباط‌گری است. بدیهی است که شرکت‌های بزرگ از مزیت تبلیغات برخوردارند، چون بودجه‌ی بازاریابی بزرگ‌تر و روابط پردامنه‌تری دارند.

آن‌ها می‌توانند هزینه‌ی تبلیغات هنگفت تلویزیونی را بپردازند، در مجلات مشهور و پرطرفدار جهانی نقش اصلی را داشته باشند، و رتبه‌ی بالایی را در نتایج موتورهای جستجوگر اینترنتی مثل گوگل کسب کنند، با این وجود، اینترنت و رسانه‌های اجتماعی فاصله‌ی بین شرکت‌های بزرگ و کوچک را باریک‌تر کرده‌اند. در حال حاضر در مقایسه با گذشته ابزارهای اطلاع‌رسانی بیش‌تری وجود دارد که به تمام شرکت‌ها فرصت ساختن برندشان را می‌دهد. هر شرکتی با حضور در شبکه‌های اجتماعی مثل فیسبوک، توئیتر، لینکداین، و گوگل‌پلاس می‌تواند تقریبا به هر مصرف‌کننده‌ای دست یابد. فقط باید بداند چگونه این کار را انجام دهد.(مهم‌ترین بخش یا ویژگی همین است.)

7) رهبری

مثل هر جامعه‌ی پررونق یا تیم‌های ورزشی، عموماً یک رهبر بانفوذ نیز ورای هر برند موفقی است. این آدم برای شرکت‌های بزرگ ممکن است مدیر ارشد اجرایی(عموما مدیرعامل) باشد. ولی در شرکت‌های کوچک‌تر معمولا خودمالک این نقش را برعهده دارد.

برای هماهنگ کردن کوشش‌های اعضای تیم و حرکت به سوی یک چشم انداز راهبردی از یک برند، یک نفر باید پیش قدم شود و هدایت کشتی را بر عهده بگیرد. این رهبر مشکلات غامض را حل و فصل می‌کند و برای ایجاد هماهنگی بین افراد به عنوان رابط بین بخش‌های متفاوت عمل می‌کند. رهبران هم‌چنین انگیزه‌دهندگان و مشوقان ماهری هستند و خوب می‌دانند چگونه توانمندی‌ها و قوت‌های اعضای مختلف تیم‌ها را بیشینه کنند.


5 نکته مهم که باعث هدررفت زمان در محل کار شما می شود.

    نظر

5 نکته مهم که باعث هدررفت زمان در محل کار شما می شود.

Brian-Tracy 

5 عامل هدررفت زمان در محل کار که باعث افت کارایی‌تان می‌شوند

جدیدترین یادداشت برایان تریسی

مترجم: شادی حسن‌پور

Brian-Tracy

آیا تا به حال احساس کرده‌اید که کارایی زیادی در محل کار ندارید؟ آیا عواملی در محل کارتان وجود دارند که کارایی‌تان را از بین می‌‌برند اما شما حتی از وجود آنها خبر ندارید؟

به نظر می‌‌رسد که مشغله بسیار زیادی در طول روز دارید. اما چقدر فرصت می‌‌کنید به کارهای مهمتان برسید؟ شاید نه خیلی. کارآفرینان آمریکایی که متوجه سطح پایین کارایی کارمندانشان شده‌اند، تحقیقاتی در این زمینه انجام داده‌اند که نتایج حیرت‌آوری به همراه داشته است.

کارمندان امروزی بیش از هر زمان دیگری وقتشان را هدر می‌‌دهند و این موضوع افت شدیدی در میزان سود و بهره‌وری کارفرما دارد.

یک کارمند معمولی در هر روز حدود سه ساعت از وقت مفید خود را صرف کارهای غیرضروری و غیرمرتبط به کار می‌‌کند. این زمان، سه برابر چیزی است که کارفرمایان انتظارش را دارند و چیزی حدود 759 میلیارد دلار در سال به کسب‌وکارهای مختلف ضرر زده است. اما انگار دارد بدتر هم می‌شود.

بر اساس گزارشی که سایت Salary.com در سال جاری منتشر کرده است، حدود چهار درصد کارمندان اعتراف کرده‌اند که حدود نیمی از ساعات کاری‌شان را صرف چیزی می‌‌کنند که هیچ ارتباطی به کارشان ندارد. خب مردم دارند در محل کارشان چه کار می‌‌کنند؟

ما چگونه وقت خود را سپری می‌‌کنیم؟

بر اساس آمار، 64 درصد کارمندان در طول ساعات کاری از اینترنت برای کارهای شخصی استفاده می‌‌کنند و 50 درصد آنها، تماس‌های شخصی تلفنی می‌گیرند یا پیامک می‌‌فرستند. حدود 60 درصد کارمندان اعتراف می‌‌کنند در زمانی که باید کار کنند، مشغول خرید‌های اینترنتی‌شان می‌‌شوند و حتی برخی از آنها به بازی‌های کامپیوتری می‌‌پردازند.

اما استفاده شخصی از زمان کاری تنها عامل هدررفتی نیست که روی کسب‌وکارها تاثیر می‌‌گذارد؛ در ادامه با عوامل دیگری آشنا می‌شویم که باعث کاهش کارایی و عملکرد کارمندان می‌شوند:

  • شایعه، 42 درصد
  • تعامل اجتماعی با کارمندان رده بالا، 32 درصد
  • خوردن تنقلات و میان‌وعده، 27 درصد
  • قرارهای ملاقات، 23 درصد
  • عوامل پرت‌کننده حواس در محل کار، 24 درصد

عوامل هدررفت زمان چقدر هزینه‌بردار هستند؟

برای آسیب‌رساندن به منافع شرکت نیازی نیست که به اندازه آمار و ارقام بالا وقت هدر دهیم. آیا می‌دانید همان زمان‌های کوتاهی که دست از کارکردن می‌‌کشید، چه هزینه‌ای به شرکت وارد می‌‌کند؟

بر اساس بازی آنلاین آرایشی یک گزارش، اگر هر کارمند در ایالات متحده آمریکا فقط 36 ثانیه وقت هدر دهد، در سال مبلغ باورنکردنی 120484000 دلار ضرر مالی ایجاد می‌شود! حالا فقط کافی است معادله‌ای طراحی کنید و ببینید که اگر چند دقیقه یا حتی چند ساعت در روز کار نکنید، چه مقدار به عملکرد کاری کشورتان ضرر می‌‌زنید.

چطور این عادت حواس‌پرتی را کنار بگذاریم.

هر چقدر هم که با وجدان عمل کنید، باز هم باید نگاهی به برنامه روتین خود بیندازید و ببینید که چه مقدار از کاری را که بر عهده شماست، انجام می‌‌دهید. عوامل هدررفت زمان احتمالی رایج و چند راه حل ساده برای آنها را در ادامه ببینید:

1- شایعه‌های معمول در ادارات

گرفتارنشدن در دام این شایعه‌ها کار بسیار سختی است، اما آمار و ارقام نشان می‌‌دهند که شایعه‌پردازی، زمان زیادی را از وقت کاری کارمندان می‌‌گیرد. ساده‌ترین راه حل این است که وقتی بحثی در مورد یک شایعه در حال انجام است، از آن فاصله بگیرید.

2- اجتماعی‌بودن

گفت‌وگوهای دوستانه را به زمان ناهار و میان‌وعده محدود کنید.

3- حواس‌پرتی ناشی از همکاران پرسروصدا

اگر سروصدای یک یا چند نفر از همکارانتان به شما اجازه کارکردن نمی‌‌دهد، از هدفون‌های عایق صدا استفاده کنید یا از مدیرتان بخواهید که شما را به بخش دیگری منتقل کند.

4- اینترنت

کلا در محل کار اینترنت را کنار بگذارید، مگر آنکه برای انجام‌دادن وظایفتان به آن نیاز داشته باشید.

5- ای‌میل

جست‌وجو و بررسی ده‌ها ای‌میلی که روزانه برای شما ارسال می‌‌شود، واقعا کار زمان‌بری است. به جای اینکه بخواهید تک‌تک ای‌میل‌ها را باز کنید، بخوانید و پاسخ دهید، هر روز زمان مشخصی را برای مکاتبات غیررسمی کنار بگذارید. یک توصیه دیگر: فقط پیام‌های مهم را بخوانید، از بقیه رد شوید.

6- قرارهای ملاقات

اگر قرارهای ملاقات، وقت و کارایی شما را از بین می‌‌برند، باید آنهایی را که غیرضروری هستند، کنار بگذارید. اگر واقعا نیازی به حضور شما در یک جلسه نیست، در آن حضور پیدا نکنید و زمانی که باید در جلسه‌ای حضور داشته باشید، سعی کنید بحث را به بیراهه نکشانید. اگر کاری کنید که همه موضوع موردنظر را دنبال کنند، می‌توانید از هدررفت مقدار بسیار زیادی زمان در جلسات گوناگون جلوگیری کنید.

  • تنقلات و میان‌وعده‌ها

همه هر از گاهی به استراحت نیاز دارند، اما سعی کنید زمان‌های استراحت خود را به دو سه بازه چنددقیقه‌ای (کوتاه) در روز محدود کنید.

شاید انجام‌دادن کامل فهرست برنامه‌های روزانه‌تان غیرممکن به نظر برسد، اما اگر بتوانید عواملی را که زمانتان را می‌‌بلعند، کنار بگذارید، متوجه خواهید شد که ساعات کاری‌تان به شکلی روان‌تر سپری می‌‌شود و به چیزهای خیلی بیشتری دست پیدا می‌‌کنید.

 

منبع نوشته:مجله خلاقیت


شعر زیبای از خط زرد فاصله بگیرید

    نظر

شعر زیبای از خط زرد فاصله بگیرید

این مدت همش اینجا بودم، نگاه کن

خیلیاشونو یادمه، دیروز دیدنم، پریروز

امروز روز‌ آخرمه، امروز اخرین تصاویرو میبینم، اخرین صداهارو میشونم، اخرین

 

من خیلی بهش فکر کردم

به نبودن

به اینکه دیگه هیچوقت نور نمیفته روی صورتت

هیچوقت نمیتونم بدوم

هیچوقت نمیتونم نفس بکشم

هیچوقت نمیتونم دستای مامانمو بگیرم

ولی من الانشم نیستم

چند نفرتون منو دیدین؟

چندنفرتون منو دیدین که یه جوری دارم از پله های مترو میام پایین که انگار این آخرین‌ باره که دارم میام پایین

من یه غریبه م، نه؟

انگار آدما دو دسته ن:

غریبه ها و‌ خودی ها.

من قصه غریبه هارو خوب بلدم

غریبه ها وقتی هستنم انگار نیستن هیچکس نمیبینتشون

وقتی نیستنم انگار اصلا از اول نبودن

مثلا کی‌ اینجا یادشه که چه کسایی دیگه نیستن؟

کیا ازین خط رد شدن؟ کی یادشه؟

مردم صبح به صبح میرن سرکار برمیگردن، تو مترو خریدشونو میکنم، سر جای نشستن دعوا میکنن، همدیگرو هل میدن تا روزی که عنقدر غریبه ها کم بشن که فقط خودشون باشن

ولی اون نفر آخر

اون یادش میمونه که از اول فقط خودش نبوده

شما منو میبینین؟

آدم وقتی هست که ببیننش نه؟وگرنه اصلا از کجا معلوم که باشم

سرده

سردمه

انگار بیرون برف اومده و ..

شما که از بیرون میومدین بیرون برف نمیومد؟

برف منو میبره تو‌ همون خونه 8سالگی که بزرگ شدم

میبرتم تو اون پله هایی که هرچقدر میدوییدم بهش نمیرسیدم

میبردم جلوی همون پنجره ای که دیدم بابا رو گذاشتن توی پیکان و بردنش

توی‌ اون آبی عجیب ترسناک …

مثلا من دیگه بابا رو‌ ندیدم، پس بابا دیگه نیست!

همینقدر ساده

منم الان…

برای بار سوم وایسادم اینجا

همه تونلو‌ نگاه میکنن

منتظر یه نورن اونجا

میرم عقب

میام جلو

میرم‌ عقب

میام جلو

بعد صدای اون اقاهه میاد که

خانومی که شال زرد سرته از خط زرد فاصله بگیر

خانومی که زیر چشمات کبوده، بیا عقب

خانومی که نمیبینمت، وایسا عقب قطار داره میاد

بعد با خودم‌گفتم: خب‌ این تنها کسیه‌ که امروز منو دیده

توی تاکسی یه دست بودم که کرایه رو حساب کردم

توی بقالی یه هزاری کهنه و کثیف با یه سکه پونصدی عوض آب معدنی

توی دانشگاه یه اسم بودم که به امتحانش نرسیده

برای شما هم احتمالا یه حجمم که فضا رو‌ اشغال کرده و داره حوصلتونو سر میبره

میدونین؟ داشتم فکر میکردم که اگه یه چیزه نبودن خوب باشه

اگه فقط یه چیزه نبودن خوب باشه

اون اینه که دلت برای کسی تنگ نمیشه

یعنی مثل من که الان اینجا وایسادم ولی دلم برای اون خیلی تنگ شده، دیگه دلم تنگ نمیشه

دل نداره آدم که تنگ‌ بشه.

من اگه بمیرم شما ناراحت میشین؟

اگه نمیرم شما ناراحت میشین؟

شما اصلا ناراحت میشین؟

وقتی بفهمین من چیکار کردم

وقتی بازی جنگی اون مسئول لباس قرمزشون بیاد جمعم کنه

وقتی فیلمم پخش میشه مثل اون فروشنده

وقتی همشو توی سایتا میخونین و میبینین زیرش دارن پراید خرید و‌ فروش میکنن ناراحت میشین یا خنده داره؟

منو میبینین؟

سلام

من دختریم که شال زرد سرشه و‌ پشت خط زرد وایستاده

 

تئاتر “از خط زرد فاصله بگیرید”

“رضا رشادت”

“سجاد افشاریان”

“الهه مجلسی”

Posted in تئاترTagged از خط زرد فاصله بگیرید, پشت خط زرد وایستاده, تئاتر, رضا رشادت, سجاد افشاریان, شعرواره, متن نمایشنامه, من دختریم که شال زرد سرشه, نمایشنامه


10 اشتباهی که محبوبیت شما را کم می کند بازی جراحی قلب ها

    نظر

10 اشتباهی که محبوبیت شما را کم می کند بازی جراحی قلب ها

در این نوشته می خواهیم شما را با 10 اشتباهی که به قیمت محبوبیت شما تمام می شود, آشنا کنیم

افراد بسیاری تسلیمِ این باور اشتباه هستند که محبوبیت و دوست داشتنی بودن، از ویژگی های ذاتی و غیرقابل آموختنی است که فقط به معدودی آدم های خوش شانس مثل خوش قیافه ها و خوش مَشرب ها و آنهایی تعلق دارد که استعدادهای خارق العاده ای دارند. افتادن به دام این تصور غلط، آسان است؛ اما واقعیت این است که محبوبیت تحت کنترل خودتان و مربوط به هوش هیجانی تان (EQ) است. در این نوشته می خواهیم شما را با 10 اشتباهی که به قیمت محبوبیت شما تمام می شود، آشنا کنیم.

 

در پژوهشی در دانشگاه UCLA کالیفرنیا، از شرکت کنندگان خواسته شد بیش از 500 ویژگی را بر اساس اهمیت شان برای محبوبیت امتیازدهی کنند. بالاترین ویژگی ها ربطی به معاشرتی بودن و باهوشی و جذابیت (یعنی ویژگی های ذاتی) نداشتند. در عوض ویژگی هایی که بالاترین امتیازها را گرفتند عبارت بودند از: صداقت، شفافیت و توانایی درک دیگران.

ادامه مطلب...

هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من جدید

    نظر
ی در : 95/1/22 12:5 عصر

 

Mohammad Ali Bahmani

 

محمدعلی بهمنی

 

هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من

اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من

مگرکه خواب و خیالی بنوشدم  ورنه

که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟

همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود

خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من

مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند

خوشا به من؟نه! خوشا بر منِ مثالیِ من 

به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند

هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من

 اگرچه بودو نبودم یکی ست، باز مباد

تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من

هوای بی تو پریدن نداشتم، آری

بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من 

تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت

چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!


خانه دل تنگ غروبی خفه بود جدید

    نظر

خانه دل تنگ غروبی خفه بود جدید

خانه دل تنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود بر خواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد ؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر …؟
آه ای واژه شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه ….

ادامه مطلب...