سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب مهتابی

شماره ات خاموش است، جدید

    نظر

شماره ات خاموش است، جدید

Mehdi Mosavi

قول داده ای و داده ام

شماره ات خاموش است،
مثل برق اتاق،

صدای هق هق یک زن
نشسته بر تخت است

که قول داده ای و داده ام
قوی باشیم،

که قول داده ای و داده ام
ولی سخت است…

“سید مهدی موسوی”


شب شب عاشوراست جدید

    نظر

زیبا هوای حوصله ابری است

Mohammadreza Abdolmalekian1

زیبا

زیبا
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را
با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد
زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس می کنم
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است
زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم
زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم
زیبا ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار
زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده اما
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا

 

“محمدرضا عبدالملکیان”

 

شب شب عاشوراست جدید

abalfazl

 

من کجا حرف امان نامه کجا

 

شب شب عاشوراست
شب عشق است و وفا
می وزد باد میان حرمی می پیچد رایحه سیب بهشت بوی سیب بوی گیسوی حبیب
در خیام اصحاب سینه هایی بی تاب
همه مشغول دعایند و نماز
تا خدا در پرواز
در کنار اینان خیمه هاشمیان
حرم آل علی
خیمه ای نجمه زند شانه به زلف قاسم
زیر لب می گوید کنم تا که عمو اذن جهادم بدهد
کاش بابایم بود
آن طرف می آید
نغمه لالایی
کودک بی شیرم صبر کن تا دم صبح
باز از مشک عمو می نوشی
باز با بازی طفلان حرم می جوشی
آن طرف در خوابند
کودکان دخترکان
همگی آسوده
همه آرام ز لالائی پر تنتنه ای
دم لالائی کیست ؟
این صدای قدم عباس است
گرد در گرد حرم می چرخد
می وزد باد و صدای تپش بیرق او می آید
علمی در دستی تیغ در دست دگر
زیر لب ذکر خدا می آید

ساعتی اما بعد کودکان بیدارند
دختران بی تابند
گرچه حتی نرسید است سحر
چه شده خواب ز چشمان همه بال زده
گوئیا یک نفر از راه خبر آورده
خبری پیچیده
خیمه ها لرزیده
اشک در چشم همه حلقه زده
عمه جان کاری کن
شیر بر گرد حرم می گردد
همه جا تاریک است
دشت دشتی پر خوار
آسمان تیره و تار
جز صدای گن وی کر  قدمش زمزه ها خاموش است

ناگهان ناله ای آمد که منم زینب تو
زانوان عباس
پیش بانو لرزید
خواست تا روی قدمهای عقیله افتد
دستهای خواهر
شانه اش بالا رفت
گفت یادت مانده ؟
شب قدری که پدر پر می زد ؟
از شکاف در حجره تو را می دیدم
دست در دست حسین
یاد داری نفس آخر بابایم را
کربلا جان تو و جان حسین
گفت آری بانو
گفت آری به خدا یادم هست
گفت عباس شنیدم که امان نامه به دستت دادند

 

کودکان در خیمه ز نفس افتادند

گوئیا آوار شد عالم به سرش یکباره
عرق چهره سرخش به زمین می ریزد
رگ پیشانی او پیدا شد
به امیری که علم داده به دستم سوگند
من کجا ؟ حرف امان نامه کجا ؟
دشت فردا سرخ است
از دم شمشیرم
از سفیر تیرم
چشم خاتون می نگرد
از دم خیمه که چه غوغا سازم
رزم را یک طرفه ختم به خیرش سازم
من کجا حرف امان نامه کجا
ندهم گن لاغری اسلیم لیفت زنانه

 هیچ امانی که نفس تازه کند
جان بانو عمری است
پیش خود لحظه شماری کردم
عقده ام باز کنم
بغز دیرینه خود را شکنم
از همانانی که همگی جمع شدند
همه از خانه خود آوردند
پشته های هیزم پشت درب حرم بابایم
از همان نامردی که شنید از پس در
نفس زهرا را
خاطرات تلخی است
که شما می گفتید
از همانی که در خانه تان آتش زد
دود بود و در آتش زده و مادرتان می نالید

 

شعله بالا می رفت
سرخ تر میشد میخ
ضربه ای را که در از جا افتاد
به رخ مادر خورد
سینه اش خونین شد
پهلویش را بشکست
محسنش رفت ز دست
گفت حیدر تو نیا جای تو نیست
محسنم کشته شده فضه بیا
از همانی که طناب
زد به دستان علی
مادرت دامن بابا بگرفت
به کسی گفت نزن
از همانی که غلاف زد به بازو آنجا
گردنش می شکنم
یاس را پرپر کرد
من کجا حرف امان نامه کجا
باز هم مثل قدیم
کوچه ای روضه مادر برپاست
مثل فردا اما

لحظه ای که حرمش غارت شد
دید گوشه ای از دشت چه غوغا شده است
نیزه داران جمعند
سر راس عباس
باز دعوا شده است


اصلا حسین جنس غمش فرق میکند جدید

    نظر

اصلا حسین جنس غمش فرق میکند جدید

Hossein

 

اصلا حسین جنس غمش فرق میکند

 

اصلا حسین جنس غمش فرق میکند
این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند
اینجا گدا همیشه طلبکار می شود
اینجا که آمدی کرمش فرق می کند
شاعر شدم برای سرودن برایشان
این خانواده، محتشمش فرق می کند
“صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین”
عیسای صابون کوسه آر پی خانواده دمش فرق می کند
از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش
معلوم می شود حرمش فرق می کند
تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش
حتی سیاهی علمش فرق می کند
با پای نیزه روی زمین راه میرود
خورشید کاروان قدمش فرق می کند
من از “حسینُ منّی” پیغمبر خدا
فهمیده ام حسین همش فرق می کند

-علی زمانیان 


بى حواس ترین زن دنیا منم جدید

    نظر

بى حواس ترین زن دنیا منم جدید

Monire Hosseini

بی حواس ترین زن دنیا

این روز ها
بى حواس ترین زن دنیا منم
که در گذر از میان مردم شهر
با هر عطرى به یاد تو
مست مى شوم
و در چهار خانه ی
هر پیراهنى شبیه تو
بیتوته مى کنم
این روز ها
هستى و نیستى
و میان بى حواسی هاى معلقم
قدم مى زنى
تو را مى گردم
در میان تمام کسانى که شبیه تو نیستند
و سراغ تو را
از شلوغ ترین خیابان هاى شهر مى گیرم
نیستى که نیستى
و من
بى حواس ترین زن دنیا
حواسم از تو
پرت نمى شود که نمى شود

– منیره حسینی


مستقل ترین زن جهان هم که باشى، جدید

    نظر

مستقل ترین زن جهان هم که باشى، جدید

Hooshang Ebtehaj

 

هوشنگ ابتهاج

 

مستقل ترین زن جهان هم که باشى،
وقت هایى هست
که دلت پر میزند برای کسی که برسد و بخواهد که آرام رانندگی کنى
و شام ات را نخورده روی میز نگذاری و بروی..
مستقل ترین زن دنیا هم،
دست خطی می خواهد که بنویسد برایش:
“زود برگرد
طاقت دوری ات را ندارم.”
زن ها
همه چیزشان را پنهان میکنند:
تنهایی را
دلتنگی را
گریه ها را
دوست داشتن را..
زن ها درد که دارند به خود نمیپیچند؛

هنگام پد ضد عرق my dry شکستن صدایشان در نمی آید!

درد که دارند به خود نمیپیچند؛
نهایتا تسکین درد یک زن،
گریه های یواشکیست
و اینان همان زنان مرد صفت هستند که نایابند!!

– هوشنگ ابتهاج


همه احمق بودند! جدید

    نظر

همه احمق بودند! جدید

shamlo

احمد شاملو

هیتلر
موسلینی
استالین
ناپلئون
همه احمق بودند!

کدام مرد عاقلی
بجای بافتن موی معشوقه اش
عمرش را صرف جنگ میکند
بیا در ?ب?ی ورقه های این کتاب
همدیگر را ببوسیم
نگرانِ آبرو هم نباش؛
اینجا
هیچ کس
کتاب
نمی خواند…

-احمد شاملو


همه احمق بودند! جدید

    نظر

همه احمق بودند! جدید

shamlo

احمد شاملو

هیتلر
موسلینی
استالین
ناپلئون
همه احمق بودند!

کدام مرد عاقلی
بجای بافتن موی معشوقه اش
عمرش را صرف جنگ میکند
بیا در ?ب?ی ورقه های این کتاب
همدیگر را ببوسیم
نگرانِ آبرو هم نباش؛
اینجا
هیچ کس
کتاب
نمی خواند…

-احمد شاملو


باید که ز داغم خبری داشته باشد جدید

    نظر
باید که ز داغم خبری داشته باشد جدید
Hossein Jannati
حسین جنتی
Posted on نوامبر 7, 2015
باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد
فرزند تو دین دگری داشته باشد
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد
سر در گمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد
“حسین جنتی”
سخت صابون کوسه آر پی است پیغمبر شده باشی و ببینی

با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها جدید

    نظر

با من اکنون چه نشستن‌ها، خاموشی‌ها جدید

Hamid Mosaddegh

حمید مصدق

با من اکنون چه نشستن‌ها، خاموشی‌ها
با تو اکنون چه فراموشی‌هاست
چه کسی می‌خواهد
من و تو ما نشویم
خانه‌اش ویران باد
من اگر ما نشوم، تنهایم
تو اگر ما نشوی،
خویشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را وانکنیم
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می‌خیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی
پنجه در پنجه‌ی هر دشمن دون
آویزد
دشت‌ها نام تو را می‌گویند
کوه‌ها شعر مرا می‌خوانند
کوه باید شد و ماند،
رود باید شد و رفت،
دشت باید شد و خواند
در من این جلوه‌ی اندوه زچیست؟
در تو این قصه‌ی پرهیز که چه؟
در من این شعله‌ی عصیان نیاز،
در تو دمسردی پاییز – که چه؟
حرف را باید زد!
درد را باید گفت!
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخنی از
متلاشی شدن دوستی است،
و بحث بودن پندار سرور آور مهر
آشنایی با شور؟
و جدایی با درد؟
و نشستن در بهت فراموشی ـ
ـ یا غرق غرور؟!
سینه‌ام آینه‌ای است
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار
آشیان تهی ‌دست مرا،
مرغ دستان تو پر می‌سازد
آه مگذار، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی‌ها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دستت
دست پرمهر مرا سرو تهی بگذارد
من چه می‌گویم، آه…
با تو اکنون چه فراموشی‌ها؛
با من اکنون چه نشستن‌ها، خاموشی‌هاست
تو مپندار که خاموشی من،
هست برهان فراموشی من
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می‌خیزند

 

“حمید مصدق”