سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب مهتابی

از قشنگی تو شهری به هوا می ریزد / شهرداد میدری

    نظر

شهرداد میدری

این پدر سوخته هی قهوه چرا می ریزد؟

قهوه ی ترک چــــرا از لــــج ما می ریزد؟

بی شرف کافه بهم ریخته ول کن هم نیست

دل جدا ، بوســـه جدا ، عشـوه جدا می ریزد

صف کشیدند همه پشت دو پلکش چه بلند

از  خدا  خاسته  او  هــم  کــه  بلا  می ریزد

هیچ کس مشتری خاطر ما دیگر نیست

بس که او  خنده  کنان  ناز و ادا می ریزد

شک ندارم که نه قهوه ست، شراب است شراب

ارگ  هـــم  لب  زده  باشد  سر ِ جا / مـــی ریزد

عوضی دلبر ناکس شده کس جای خودش

ماه در کاســه ی هر بی سر و پا می ریزد

با توام آی ... دو چشمت را بردار و ببر

از قشنگی تو شهری به هوا می ریزد

صد و ده ؟ بعله بفرما.. چه خبر هست آنجا؟

یک نفــــر  آتش  در  سینه ی  ما می ریزد

آه.. شهراد، تویی؟ بعله شما؟! مولوی ام

قرنها هست کـــه آن چشم ، بلا می ریزد

کافه  تعطیل کن  و  سوی بیابان بگریز

در سکوت تو مگر شمس، کلامی ریزد