طنز در شعر پروین اعتصامی
طنز در شعر اعتراض پروین اعتصامی:
پروین اعتصامی در اعلام اعتراضات و انتقادهایش کلام جدی خود را در پوششی از طعنهها و کنایههای طنزآمیز بیان کرد تا تأثیرگذاری بیشتری داشته باشد. طنزهای او گاه گزنده و نیشدار و گاه گذرا هستند که نمونههایی از آنها به قرار زیر است:
طنز و اعتراض ماهرانهی پروین در بیت بیت مناظرهی «دزد و قاضی» دیده میشود که در آن به روشنی جامعهی دچار هرج و مرج را به تصویر کشیده است:
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود |
|
دزد گفت از مردم آزاری چه سود
|
گفت، بد کردار را بد کیفر است |
|
گفت، بد کار از منافق بهتر است |
گفت، هان بر گوی شغل خویشتن |
|
گفت هستم هم چو قاضی راهزن... |
گفت، آن زرها که بر دستی کجاست |
|
گفت، در همیان تلبیس شماست |
گفت، آن لعل بدخشانی چه شد |
|
گفت، میدانم و میدانی چه شد |
گفت، پیش کیست آن روشن نگین |
|
گفت، بیرون آر دست از آستین |
دزدی پنهان و پیدا کار توست |
|
مال دزدی، جمله در انبار توست |
تو قلم بر حکم داور میبری |
|
من ز دیوار و تو از در میبری... |
دیگر ای گندم نمای جو فروش |
|
بار داری عُجب، عیب خود مپوش... |
دزد اگر شب گرم یغما کردنست |
|
دزدی حکّام، روز روشن است... |
طنز نیشدار او در ابیات قطعه مناظره «دو قطرهی خون» که یکی از دست تاجور و دیگری از پای خارکنی فرو چکیده است، تصادم فقر و غنا را به تصویر کشیده و طنز این قطعه ناظر بر نابرابریهای اجتماعی است. در جاییکه قطرهی خون تاجور خود را با قطرهی خون خارکن برابر میشمارد و به او پیشنهاد اتحاد و اتفاق میدهد، قطرهی خون خارکن به خنده این نابرابریها را به رخ میکشد:
به خنده گفت، میان من و تو فرق بسی است |
|
تویی ز دست شهی، من ز پای کارگری |
برای همرهی و اتحاد با چو منی |
|
خوش است اشک یتیمی و خون رنجبری |
تو از فراغ دل عشرت آمدی به وجود |
|
من از خمیدن پشتی و زحمت کمری |
ترا به مطبخ شه، پخته شد همیشه طعام |
|
مرا به آتش آهی و آب چشم تری... |
تو از فروغ می ناب، سرخ رنگ شدی |
|
من از نکوهش خار و سوزش جگری... |
پروین در سه قطعهی «دیوانه و زنجیر»، «مست و هشیار» و «سر و سنگ» طنز را به روش تجاهل المعارف (تحامق و کودن نمایی) به طرز هنرمندانهای به نمایش گزارده و در آنها در پشت شخصیتهای به ظاهر نادان مانند مست و دیوانه فساد اجتماع عصر خویش را ترسیم نموده است.
در مناظرهی بین مست و محتسب میخوانیم:
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت |
|
مست گفت: ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست |
گفت: میباید تو را تا خانهی قاضی برم |
|
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست |
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم |
|
گفت: والی از کجا در خانهی خمّار نیست؟ |
گفت: تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب |
|
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست |
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان |
|
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست... |
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را |
|
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست |