شعر طنز بپرم یا نپرم ؟
علی فردوسی
تازگی ها زده فکری که نباید به سرم
به خیالات تو از بس که می افتد گذرم
می نشینم لب تختم، من و فکر تو و او
بعد به تیرک بالای سرم می نگرم
(او که از راه رسید و همه چیزم را برد
او که بابات صدا می کند او را: «پسرم»)
یک و هشتاد قد من، قد این تیر سه متر
مانده یک متر طناب، آه، که باید بخرم
حلقه در دست نکن تاج سرم تا نزند
به سر من هوس حلقه ی بالای سرم
راستی که دم آن عاشق دلسوخته گرم:
«پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم»
حال بین من و کف فاصله یک صندلی است
نظرت چیست عزیزم!؟ بپرم یا نپرم!؟