سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب مهتابی

شبیه کودکیـم زیر تور خوابیده / زهرا معتمدی

    نظر

 

بگذار زمــان روی زمین بند نباشد حافظ پی اعطای سمرقند نباشد بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار مطــرود ز درگـــــاه خداوند نبــاشد بگذار گنــــاه هـــوس آدم و حــــــوّا بر گردن آن سیب که چیدند نباشد مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش این قصـــه همــــان قصه که گفتند نباشد ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت آن وعده ی نادیده کـه دادند نباشد یک بار تـــو درقصــه ی پرپیـــچ و خــم ما آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد آشوب،همان حس غریبی ست گن لاغری اسلیم لیفت زنانه  گن وی کر که دارم وقتی که بــه لب های تو لبخند نباشد در تک تک رگهای تنم عشق تو جاریس در تک تک رگهای تـــو هر چند نباش  من میروم و هیچ مهم نیست که یک عمر... زنجـــــیر  نگـــاه  تـــــو  کـــــه  پابند  نباشد... وقتی که قرار است کنار تو نباشم بگذار زمـــان روی زمین بند نباشد... رویا باقری

1


عشق علیه السلام / مصطفی محدثی خراسانی

    نظر

مصطفی محدثی خراسانی

جان تو وجان جام،عشق علیه السلام
پخته کن این خشت خام،عشق علیه السلام

فیض کمال و تمام،شور صلوه و صیام
حرمت بیت الحرام،عشق علیه السلام

در سکرات سکوت،درنفحات قنوت
شرب شما مستدام،عشق علیه السلام

حق حق منصور بود،صبح نشابوربود
باز عراق است و شام،عشق علیه السلام

کاتب آیات نور،مشرق شعر و شعورق
مرشد پیران جام،عشق علیه السلام

اول و آخرترین، باطن و ظاهرترین
مطلع و حسن ختام،عشق علیه السلام


قفس و باغ و آشیانه یکی است / صائب تبریزی

    نظر

صائب تبریزی

آب خضر و می شبانه یکی است

مستی و عمر جاودانه یکی است

پله? دین و کفر چون میزان

دو نماید، ولی زبانه یکی است

گر هزارست بلبل این باغ

همه را نغمه و ترانه یکی است

پیش مرغ شکسته‌پر صائب

قفس و باغ و آشیانه یکی است

صائب تبریزی


از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم / شیخ اجل سعدی

    نظر

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوقست در جدایی و جورست در نظر

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست

بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب

در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب

نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس

آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند

چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم

شیخ اجل سعدی شیرازی


تنهایی / سهراب سپهری

    نظر

در دور دست

قویی پریده بی گاه از خواب

شوید غبار نیل ز بال و پر سپید.

 

لب های جویبار

لبریز موج زمزمه در بستر سپید.

 

درهم دویده سایه و روشن.

لغزان میان خرمن دوده

شبتاب می فروزددر آذر سپید.

 

همپای رقص نازک نی زار

مرداب می گشاید چشم تر سپید.

 

خطی ز نور روی سیاهی است:

گویی بر آبنوس درخشد زر سپید.

 

دیوار سایه ها شده ویران.

دست نگاه در افق دور

 

کاخی بلند ساخته با مرمر سپید

سهراب سپهری


بسته ی خالـی یک پنجــــره در دیوارش / فاطمه اختصاری

    نظر

رود اشکم که به دریاچه ی غم می ریزد

خوابم از حالت چشم تو به هم می ریزد

گریه ام مثل خودم مثل غمم تکراری ست

بسته ی خالــی قرصم پُر ِ از بیداری ست

بسته ی خالـی یک پنجــــره در دیوارش

بسته ی خالی یک زن وسط ِ سیگارش

بسته ی خالی خورشید ِ به شب تن داده

بستــه ی خالــــی یک خانـه ی دور افتاده

بسته ی خالی یک عاشق جنجالی تر

بسته ی خالی یک صندلـــی خالی تر!

بسته ی خالی تبعید که در سیبت بود

بسته ی خالــی پاییز کـه در جیبت بود

مرگ، پیغـــام تو در گوشـی خاموشم بود

بسته ی خالی قرصی که در آغوشم بود

قفل بودم وسط تخت بـه زندانی که

زدم از خانه به کوچه به خیابانی که

دور دنیای تــو هـــی آجـــر و آهن چیده

همه ی شهر در آن عق شده و گندیده

از شلوغی جهان، حوصله اش سر رفته

همـــه ی شهــر دو تا پا شده و در رفته

بوق ماشین و سر ِ گیج من و کوچه ی هیز

دلــــم آشوب شده از خـــودم و از همه چیز

فکر یک صندلـــی پــــُر شده توی اتوبوس

فکر گل های پلاسیده ی ماشین عروس

زن که در چادر ِ مشکیش به شب افتاده

بچه ای خسته کـــــه از راه، عقب افتاده

مغز درمانده ی خالی شده ی بی ایده

مرد با عقربـــــه ی روی مچش خوابیده

منــــم و زندگــــی ِ پــــُر شده بــــا تصویرم

یک شب از خواب بدت می پرم و می میرم

منم و عکس مچالـــه شده در دستی که

منم و عشق که خوردیم به بن بستی که

خانه با سردی دیوار هماغوشـم کرد

از چراغی وسط رابطه خاموشم کرد

قفل زد روی دهانم که پر از خون شده بود

جسدی آن طرف پنجره مدفـــون شده بود

جسد ِ زندگی ِ کرده شده با غم ها

جسد زل زده به چشــم ِ تر ِ آدم ها

جسد خاطره هایی کـه کبودم کردند

مثل سیگار به لب برده و دودم کردند

جسدی که شبح ِ یک زن ِ دیگر می شد

جسد روز و شبـی که بد و بدتر می شد

جسد یک زن ِ خوشبخت ِ یقیناً خوشبخت

بسته ی خالـی سیگارم و قرصت در تخت

جیـــغ خاموشـــی رویای تـــو و مهتابی

با خودت غلت زدن در وسط ِ بی خوابی

با تنی خسته که آمیزه ای از لرز و تب است

در شبی تیره کــه از ثانیه هایش عقب است

در شبـــی از تــــو و کابــوس تـو طولانـــی تر

در شبی تیره که هر کار کنی باز شب است

فاطمه اختصاری


وصال خاطره / محمد علی رستمی

    نظر

دست غرور خود به کمر تا نهاده ام


در شعله های آتشتان پا نهاد ه ام

 

تصویر من تلاطم تا بی نهایت است

آیینه در مقابل دریا نهاده ام

 

در پیش پای وسعت آواز معجزه


چاهی به عمق لکنت موسا نهاده ام

 

حیران شدم  ز تقلای دشمنان

این راه رفته را  به شما وا نهاده ام

 

با این همه ز دیده ی حسرت چکیده ام

اشک یتیم را به تماشا نهاده ام

 

دیگر "وصال" خاطره هم رفته از سرم

راهی به سوی غربت فردا نهاده ام

    محمد علی رستمی

حقیقت داره تنهایی / پوریا بیگی

    نظر

 

پوریا بیگی

نداره نامه ی تلخت

دوباره اسم و امضایی

داری از من جدا می شی

حقیقت داره تنهایی

به هر ساز تو رقصیدم

نپرسیدم چرا سردی

منی که خوب فهمیدم

نمی خوای دیگه برگردی

هنوزم توی قلب من

مث اون روزا محبوبی

نمی دونی که تا رفتی

به پا کردم چه آشوبی

کجای قصه ای حالا

که شکل آرزوهامی

نمی شناسی صدامو چون

گرفته لحن ناکامی

به احساس تو مشکوکم

به این روزای بی خورشید

دارم از یاد تو میرم

تو چشمات اینو میشه دید

پرم از فکرای منفی

نگو بی وقفه بد بینم

حقیقت داره تنهایی

نگو که خواب می بینم


شعر طنز بوسه / مجید آژ

    نظر

مجید آژ :

هرچندکه اندام تو برف سبلان است

از گرمی اهوازِ لبت بوسه پزان است

یک شهــر در این عرضه تقاضــای تو دارد

تقصیر لبت نیست اگر بوسه گران است

بازار طلا نیست اگـــر مــوی طلاییت

با هر وزش باد چرا در نوسان است؟

سر ریـــز شدم از یقـــه پیرهن از بس

در عشق تو سیال تنم در فوران است

تا بره ی  چشمــان تــــــو را گرگ ندزدد

در مرتع گیسوت،دلم چشم چران است

هر بار کـــه تبخیــــر شد از ذهن خیالت

آن سوی دگر خاطره ات در میعان است

رویای  من  این  بود  که  همراه  تـــو  باشم

افسوس که در دست تو دست چمدان است

باران  تنت  کاش  بر  ایــــن  خانـــه  ببارد

هر چند که بخت بد من ، قطره چکان است!