سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب مهتابی

دیگر منتظر کسی نیستم جدید

    نظر

دیگر منتظر کسی نیستم جدید

RasoolYounan

رسول یونان

1)
دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لب‌هایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی در این ایستگاه نشسته‌ام.

2)
از ستاره های عمرم
یک یکی کم می شه بی تو
اینجا تاریک و سیاهه
داره سردم می شه بی تو

مثل یک درخت تنهام
که دلش از همه خونه
هیشکی جز کلاغ پیری
براش آواز نمی خونه

زندگی فایده نداره
وقتی سنگی از سکونی
دیگه آب و ماهی نیستی
وقتی پشت سد بمونی

حال اون عقابو دارم
که پرش رو چیده باشن
حسرت اسمونارو
تو چشاش ندیده باشن.

3)
این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد.

 

“رسول یونان”


رای کینه؟ آه نه! برای عشق من، بمان جدید

    نظر

رای کینه؟ آه نه! برای عشق من، بمان جدید

برای کینه؟ آه نه! برای عشق من، بمان

برای دوست داشتن، برای خواستن بمان

هر آنچه دوست داشتم، برای من نماند و رفت

امید آخرین اگر تویی، برای من بمان

به سبزه و نسیم و گل، تو درس زیستن بده

بهار باش و باز هم به خاطر چمن بمان

تمامت و کمال را به نام ما رقم زدند

کمال عشق اگر منم، تو هم “تمام زن” بمان

برای آنکه تیشه را به فرق خویش نشکند

امید زیستن شو و برای کوهکن بمان

مزن به نقش خود گمان، ز سرگذشت این و آن

برای دیگران چرا؟ برای خویشتن بمان

 

“حسین منزوی”


هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من جدید

    نظر

هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من جدید

 

محمدعلی بهمنی

هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من

اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من

مگرکه خواب و خیالی بنوشدم  ورنه

که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟

همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود

خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من

مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند

خوشا به من؟نه! خوشا بر منِ مثالیِ من 

به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند

هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من

 اگرچه بودو نبودم یکی ست، باز مباد

تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من

هوای بی تو پریدن نداشتم، آری

بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من 

تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت

چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!

 

“محمدعلی بهمنی”